بسطامی را پس مرگ به خواب دیدند، گفتند: حال تو؟
گفت: مرا گفتند: ای پیر! چه آوردی؟
گفتم: درویش به درگاه ملک شود، وی را گویند: چه خواهی؟ نگویند: چه آوردی؟
از طبقات الصوفیه
ابن سیرین (ره) یکی را گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه بود کسی که پانصد درم وام دارد، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه شد و هزار درم بیاورد و به وی داد و گفت: پانصد درم به وامخواه ده و پانصد درم بر عیال نفقه کن! و عهد کردم نیز با کس نگویم:چگونه ای؟ (از کیمیای سعادت)
------------------------
.
شیخ [ابو سعید ابوالخیر] یک بار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاهِ اُستاد، تخت بنهادند. مقریان قرآن بر خواندند و مردم بسیار درآمدند،چنان که هیچ جای نبود. مُعرِّف بر پای خاست و گفت: خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام فراتر آید! شیخ گفت: و صلی الله علی محمد و آله اجمعین، و دست به روی فرود آورد و گفت: هر چه ما خواستیم گفت و همه پیغامبران بگفته اند، او بگفت که از آنچه هستید، یک قدم فراتر آیید! کلمه ای نگفت و از تخت فرود آمد و بر این ختم کرد مجلس را. (اسرارالتوحید)
********************************************
مقریان = قرآن خوانان