طنز در زبان عرفان ۳

بسطامی را پس مرگ به خواب دیدند، گفتند: حال تو؟

گفت: مرا گفتند: ای پیر! چه آوردی؟

گفتم: درویش به درگاه ملک شود، وی را گویند: چه خواهی؟ نگویند: چه آوردی؟


از طبقات الصوفیه

شیخ الاسلام گفت که مریدی پیش ابوالقاسم مروزی شد، از وی دستوری خواست، که به سفر شوم؟!

پیر گفت: چرا می روی؟  گفت: آب که نرود تیره گردد.

پیر گفت: دریا باش که نرود، تیره نگردد!


از طبقات الصوفیه




ابوالقاسم دمشقی گوید: ابوعلی رودباری را پرسیدند که، چه گویی اگر کسی از این ملاهی1 سماع کند2 و گوید: مرا حلال است، که من به درجه ای رسیده ام که اختلاف احوال اندر من اثر نکند.

گفت: آری، برسید، ولکن به دوزخ.

---------------------------

1ـ جمع ملهاة؛ آلات لهو و لعب؛ در اینجا مجازاً موسیقی

2ـ گوش  کند 

از ترجمه رساله قشیریه





شبلی ـ رحمه الله علیه ـ گفت: آن خواهم که نخواهم.

شیخ ابوالحسن خرقانی گفته است: آن هم خواستی است!


از منتخب نورالعلوم




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد